6ماه دیگر

ساخت وبلاگ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 17:03

دوستایی ک رمز خواستن ازم شرمنده ...دیر شد و نتونستم بیام رمز بدم بهتون ...

مست جدید و پست قبلش رو باز کردم ...

هنوزم سرم شلوغه بچه ها ...نمیرسم واقعا ...

اول فکر کردم وبلاگم خواننده نداره برای همین رمز دارش کردم ...

هیچ کس کامنت نمیذاشت ..

از این ب بعد ...پستامو ک گذاشتم ی روز یا دو روز بعدش رمز دارشون میکنم ..

خیلی زشته میاین میخونین ...ولی کامنت نمیزارین هر بار ک پیجمو رفرش میکنم 5 یا 6 نفر انلاینن ..

6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 17:03

خسته شدم ... از دنبابش دویدن...از جار زدن عشقش همھ..جا .از صب تا شب تو حسرت ی پیام بودن ... خسته شدم از این رابطه ی ب قول یکی از دوستان مسموم .. خیلی وقته ک دلم میخواد تموم .شه ..ولی نمیتونم و نمیتونستم ... نمیفهمه عاشقی چیه ...بلد نیس... تو دلش هس ولی ب زبون نمیاره ..فهمیدم دوسش دارم ولی عاشقش نیست 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 17:03

یه سفره ی خعلی باحال ب سلیقه خودم چیدم ... خواستم شمعا رو روشن کنم زنه نفهم گفت ک میریزه رو سفره گفتم ...نمیریزه سال تحویل بشه خاموشش میکنم ...جنده لج کرد پلاستیک بزار زیرش میگم زشت میشه سفره میخوام عکس بگیرم ... اعصابمو خورد کرد منم شمعو خاموش کردم ... گفت شمع خاموش چ فایده داره ... گفتم ک فایده ش 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 17:03

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 4:43

لطفا بدون اجازه م هیچ پستی رو شیر نکنید ... من پشت بند خیلی مزاحمتا توهینا ی پست با عکس و کلیپ و گذاشتم   ...گفتم ب ریسک افزایش مزاحمتا نمی ارزه و پاکش کردم ... جوابای من توی اون پست  به مزاحم ها خیلی شاید جالب نبودن ... بعدشم من اونموقع ادم معتقدیم نبودم ...و ضمنا اون روز  با صورت نشسته  از سرویس خ 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 6:12

عکسای 3 سال پیشمون کشف شدن :) توی فایل های واتساپش مونده بودن ...خیلی ناراحت شدم پیدا شدن:/ خیلی زشت افتاده بودم تو این عکسا ... مثه باب اسفنجی شدم تو همشون اونم شبیه اختاپوس شده ... چه کوچولو وکپل بودم خداااااا جیگرموووو وای ناخونام هیچ وقت تا این حد بلند نمیشدن ...  ولی ب شوق دیدنش بلند گذاشتمشو 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 6:12

یه اشتباهی کردم ....

یه اشتباه خیلی بزرگ ...

یه اشتباه به قیمت اعتماد

یه حسرت به اسم پشیمونی

6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 12 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 2:03

خب ... امروز دو تا کلاس عالی کنکوری داشتم و با دوستم ندا بعد کلاس رفتیم ی دوری دور شهر بزنیم ... از اول مسیر .. 1.ی یارویی ی چیزی گفت ک فقط خوشگلشو شنیدم 2.داشتیم رد میشدیم ی یارویی جوری رفتار کرد دستشو ب یی حالتی در اورد ک نمیدونم دقیقا چیکار میخواست بکنه ولی حالتی بود ک انگار میخواد اب بینیشو در بیاره بریزه رو ما:)))و یه خنده ی لاشیانه و ناشیانه سر داد .. منم رومو برگردوندم و بهش گفتم سگ^_^ 3.وسط خیابون داشتیم رد میشدیم دو تا اقای فاقد ناموس توی ماشین وایستادن و .. گفتن اجازه گرفتین اومدین بیرون؟و ندا هی میگفت هیچی جوابشو نده هیچی هیچی جوابشو نده .. منم گفتم حیف داره اصرار میکنه چیزی نگم ... 4.رسیدیم توی پارک ی یارویی خیلی هیز بود با اینکه بچه داشت ... و دوستمو نگا میکرد ک دوستم بهش گفت بله؟.. بهش گفتم ولش کن بزار نگا کنه هنوز ک چیزی نگفته .. گفت من از اینکه کسی نگام کنه بدم میاد .. ب ندا گفت چرا گفتی بله؟ندام گفت وقتی نگا میکنی میگم بله ..  ی دفعه یارو گفت نگا چیزی نیست .  فقط تو اگه بخوای منم میخوام ... منم گفتم اقا بچه داری خجالت بکش ..و یارو بازم ادامه داد ب کسشعر گفتن  ..  برد ب 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 6:33

سلام پریشب رفتم ی گروه معمولی واسه چت ...یخورده حرف زدمو تو اون چند ساعت عضو شدنه 6 نفرو بلاک کردم ...اصلا خوشم نمیومد از کسایی ک میومدن پی وی .. اخرای شب بود گفتم برم با ی کنکوری حرف از برنامه ش لپرسم .. ی دخارخانومی ب اسم مریم اومد بالا و . گفت پیشه و برم باهاش حرف بزنم برنامه شو بهم بگه منم رفتم پی ویش و بعد صحبت ... دیدم خانوم امپرش زده بالا و داغ کردن مثله اینکھ:/ منم مثله ...کسایی ک انگار زامبی بهش حمله کرده بلاکش کردم و ب پی وی اقامون پناهنده شدم و قول دادم هرگز ب گروه نروم:/ و واکنش اقا علیمان بسیار به دلمان نشست .. هر چند ک ابتدا گمان ورزیدند .. ایشون پسر هستند و ب پی وی من امدند .. اما بعد هز توجیه ... به بالا ترین درجات حظ نائل گردیدم ☺ 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 6:33

خیلی وقت بود دلم میخواست نماز بخونم ... مثله خواهرم چادر سر کنم .. این وسواس رنگ ابرو .. و مو رو کنار بزارم .... اما نمیشد... یبار علی بهم گفت ی دختری تو دانشگاهشون دیده ... چادری بوده همیشه روسریش حزب اللهی بوده .. رنگشم صورتی ...  گفت فاطمه خیلی اونجوری دوست دارم ... دلم میخواد تو ام اونجوری باشی ... ای کاش عکسش بود بهت نشون .. میدادم .. طبق جو همیشگی .. گفتم چشم عزیز دلم ... و ... ولی فکر کردم و .. فکر کردمو وو.. فکر.. دیدم با شخصیتم جور نیست نمیتونم ... تحمل ندارمو ... بهش گفتم .. نه کم کم نزدیک بو دعوامون بشه .. بهش گفتم من تا خودم قانع نشم نمیتونم .. علیم بهم گفت باشه .. ولی ته دلش اونم قانع نشده بود و سر حرفش بود ... رفت تو ی کانالی ی متنی خونده و بهم گفت .. فاطمه تا درونی نشده تو وجودت نمیخواد انجامش بدی ...  .. از چند روز پیش دیدم خیلی تمایل دارم بهش .. دلم میخواد انجامش بدم .. دلم واسه ی خدا تو زندگیم تنگ شده ...  از دیشب شروع کردمو تو ی گروه مذهبی عضو شدم .. ب مامانم خیلی سفارش کردم واسه نماز صبح بیدارم کنه ... ولی خب نفس اماره اجازه نداد ... خوابیدم بعد قضاشو خوندم .. قول 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 6:33

خدایا به تو پناه اوردم ...خودت کمکم کن

برام دعا کنید

6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 6:33

نمیدونم ... به چی دلم خوشه  ... ولی امید دارم به اینکه میتونم ی روز دستاتو بگیرم ... یه روزی این حسرت تموم بشه ... و با بغل کردنت خلاص بشم ... از این همه مشغله ... خیلے نیازه تو حرفم  .. این همه ادم توی این دنیا ... ولی تو اونی هستی که منو راضی میکنه ... تو همونی هستی ک یه لحضه بودنت توی زندگیم ب اندازه ی بودنه هزار تا ادم می ارزه ... ارمانم بازم بمون من نمیتونم مث تو باشم فقط میتونم عاشق ی چیزی باشم تو زندگیمو ب همون فک کنم الانم اون اپشن توی زندگی من تویے شاید نرسم بهت  ... شاید دیگه .. مال من نباشی ... اما نمیذارم با این حسرت بری ... تو باید مال من باشے یه روز کامل ..  میدونم ازت سیر نمیشم ... دلم میخواد هر جا بری باشم ... پشت سرت راه برم و تو نفهمے میخوام تا اخر عمرم عاشقت باشم .  مث امشب مث هر شب ... چقد خوبه این بودن و نبودنت چقد خوبه ک میگی هیچ وقت ب خ دت اجازه ندادی ب دختری غیر من فکر کنی  و چ انرژی میده و چ شرمنده میکنه .. شاید چند سال دیگه ب همه این خیالبافیا بخندم ☺ و بگمم  احمق:/ ولی همه اکانتا ی روز دیلیت میشه ... همه ی خاطرات ... پاک میشن از ذهن ادم ... ولی امیدوار 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 5:08

 وحشتناک بود 

بھ وحشتناکے حقیقت

I talkd to my self .. was terrible ...

I dont belive..

I dont belive it 

You left in piece 

Left me in pieces




Locked on it ... what happend to me ?

Hey be honest with yourself ...

You can wait ...and wait

Something that you want 

Some day soon will happen

6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 5:08

راستی 26 اسفند عروسی خواهرمه  داماد و خانوادهش از راه خعلی دور میان ..  و احتمالا باید تو اتاق من اتراق کنن منم اواره دشت و بیابون میشم ... تا 10 اسفند حداکثر میرم مدرسه ... خب  از الان تا اون موقعم ی روز در میون ... خب کتابخونه تا منزل خیلی راهش طولانیه ... کرایه تاکسیم ندارم مثه همیشه  وید اووت انی مانی  تو خونه خیلی وقت تلف میکنم مخصوثا وقتایی ک نی نی میاد بچه ی خارم صبحا 6:30راه میفتم از اینجا  7 و خورده ای برسمم  بنا بر دلایلی مثله راه طولانی و از کار افتادن کتف  نمیتونم با خودم کتابای زیادی رو ببرم ... پس 3 تا کتاب با تستشون بیشتر نمیبرم تا 6 عصر ک کتابخونه رو میبندن  میام درسای اسون تر مث زبانو ک توش نیازی ب تمرکز ندارمو بخونم  در ضمن رنگ اتاقم صورتیه حالمو بهم میزنه توش 3 تا لامپم روشن میکنم بازم کمه.. 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:08

  خدابا کمکش کن لطفا امتحان فردا رو قبول بشه و گرنه 6 ماه دیگه عقب میفته و فشار  روش 10 برابر میشه ... خدایا خودت میدونی این 1 ماه و چجوری سر کرده تو اون شهر غریب ... خدایا قبول بشه ... بتونه انترن بشه دستش بره تو جیب خودش خواهش میکنم پولش درسته زیاد نیست ... ولی خودت میدونی چقدر بهش نیاز داره ای کاش بدون امتحانم میشد بشه   هعے 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:08

خب امروز ینی 1 اسفند میشه اغاز برنامه ی 4 ماهه برای رسیدن به هدفم ... هدف من فقط یه هدف نیست ک ی راه نجاته .. از رو تنبلی هی از صب نخوندم گفتم وقت هسسسس وقت هسسس نمیدونستم قراره دوبار اشپزی کنم ب سختی تمام تونستم 4 درسو بخونم ... و نهار واسه فردام تو کتابخونه و ... شام امشبو درس کنم  بابا در اومد ... ولی عیب نداره ... در عوض برنامه فردام خیلی سنگیه ... من برم بخوابم ک فردا صبح باید راهی ... منزل ارامش ک خبری از این رنگ صورتی مزخرف نیست بشم .. راستی یه چند روزم نت ندارم فعلا باباے 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:08

خدا لعنت کنہ این مدیر معاونای مارو ک از دشمنان اسلامم بدترن 

وسط برنامه ریزی ما واسه کنکور امتحان مستمر گذاشتن لعنتیا

6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:08

چند شب پیش خواب میدیدم تولدمه توی تکاپوی خرید کیک و میوه و غذا چیپس و پفک و ... ام ... دیگه تا اخر دوسال دیگه تولد نمیگیرم و این خواب خیلی متعجبم کرد هر چیو ک تو تولد سال قبل از تو زدمو این دفعه خریدمو حسابی ترکوندم اینم تولد سال قبلم که به سختی تمام گرفتمش و چون تجربه تولد گرفتن نداشتم ..  هم واسم شیرین بود هم اینکه یاد گرفتم واسه ی تولد چیا لازمه ...  چون بعد من خیلی از دوستام جشن گرفتن  ک هر کدوم مثلا زد رو دست اون یکی:/ و همشون زدن رو دست من 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:08

امروز سوار سرویس مدرسه شدم که طبق معمول به جای 12:30 1:10اومد رفتیم دمه دبستان یه سری گودزیلای مذکر رو سوار کردیم  و یه پسر بچه رو دیدم خیلی ریزه میزه بودو اصن شک داشتم مدرسه ای باشه ... اقای راننده سرویسم خندید و سن اون بچه رو پرسید گفت که کلاس اوله ... خیلیم عزیز بود یکی از گودزیلاهای تو ماشینمون که فقط میدونم کلاس سوم به بالاس ... قیافش عین عنہ  سیاه و دندونای رو هم ... نیازمند ب ارتودنسی و پوست بشدت خراب پر از لک خیلیم بدجنسه که معمولا در حال زدنه بچه های دیگس رو کرد به راننده سرویسمونو گفت که نه این پسره گوشاش مثله سیره رانندمون بهش گفت که ... عیب نذار رو مردم یه نگا بهش کردم و به حالت شوخی و خنده .. گفتم تو خودت فکر میکنی خیلی خوشگلی؟ با همون لبخند موزیانه اش گفت اره ... رومو کردم اونورو ☺ ادامه داد که از تو که بهترم ...  تو  مثله فیلے منم تا اخر مسیر به شیشه جلو خیره بودم به اعتماد به نفس یک بچهفکر میکردمو در عمق خودخوری بسر میبردمو ... به خودم قول دادم اکه بچه م مثه این باشه خودم دارش بزنم و به این فکر میکردم که راننده سرویس احمق چطوری تونسته توی این ماشین پر ... یه دختر بچه چ 6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 18:08